یک پند
وزیر باهوش روزگاری یکی از پادشاهان هندوستان، از میان وزیران شاه قبلی که پدرش بود، وزیری انتخاب کرد بسیار باهوش و دانا که در شجاعت و شهامت هیچ کس همانند او نبود. او خیلی این وزیر را دوست می داشت، به طوری که وزیران دیگر از چشم او افتاده بودند. وزیران که این موضوع را می دانستند به آن وزیر حسادت می کردند و هر روز نقشه ای می کشیدند تا او را بر کنار کنند. روزی این وزیران دور هم جمع شدند و نقشه ی تازه ای کشیدند. آن ها از طرف پادشاه مرحوم نامه ای نوشتند که: «ای پادشاه بزرگ! من در آن دنیا خیلی خوش حالم. هیچ چیزی کم ندارم، اما دلم برای وزیرم تنگ شده است. کسی را ندارم که با او هم صحبت باشم. باید وزیرم را هر چه زود تر پیش من بف...
نویسنده :
امیر
16:31