نهج

قسمت دوم

1389/11/17 18:26
نویسنده : امیر
356 بازدید
اشتراک گذاری

مـرحوم مد وقتى تعجب آن مرد را ديد, ادامه داد: به دكمه هاى قيطانى پيراهنش نگاه كن . تا بخواهد دكمه هايش را بيندازد, وقتش تمام شده . دكمه هاى قيطانى نمى گذارد دانش آموز درس بخواند. وقتى درس نخواند درايت پيدا نمى كند, زندگى اش به رفاه طلبى آغشته مى شود و روحيه شجاعت و آزادگى را نيز از دست مى دهد. ((35))

35 - اميدوارى , شرط پيروزى

ابـوجـعرانه از دانشمندان و علماى بزرگ اسلام است كه در ثبات واستقامت زبانزد مى باشد. وى مـى گويد: من د استقامت را از يك حشره به نام جعرانه فرا گرفتم . در مسجد جامع دمشق , كنار ستونى نشسته بودم . ديدم كه اين حشره , قصد دارد از روى سنگ صاف بالابرود و بالاى ستون كـنـار چـراغى بنشيند.

من از سر شب تا نزديكى هاى صبح , در كنار ستون نشسته بودم و تلاش آن جـانـور را زيـر نـظـر داشـتـم . ديـدم هـفـتصد بار تا ميانه ستون بالا رفت و هر بار لغزيد و سقوط كـرد. درحـالـى كـه از تـصـميم و اراده آهنين اين حشره , بسيار تعجب كرده بودم برخاستم , وضو سـاخـتـم و نماز خواندم . بعد نگاهى به آن حشره كردم وديدم بر اثر استقامت به آرزوى خود دست يافته و بالاى ستون ,كنارآن چراغ نشسته است . ((36)) بـيـان : اگر كودكان , در راه رسيدن به اهداف , با شكست هايى مواجه مى شوند, بايد اميد خود را از دست ندهند تا به پيروزى دست يابند.

36 - تفاوت استعدادها

1. گاليله در بچگى به ساختن ماشين آلات ساده علاقه داشت . پدرش بر خلاف ميل او, وادارش كـرد كـه طـب بخواند. او در اين راه ترقى نكرد. سپس به آموختن رياضيات و فيزيك پرداخت . در نـتيجه نبوغ خود را در نجوم و چيزهايى كه عقربك استعداد او را به حركت درمى آورد, ابراز نمود. گاليله نخستين كسى بود كه اثبات كرد زمين به دور خورشيد مى گردد و نخستين كسى بود كه پاندول ساعت راساخت .

2. تـولـستوى هنوز بچه بود كه به مطالعه علاقه پيدا كرد وكتاب هاى فلسفى زيادى را خواند. او در ايـن دوران , سـعـى مـى كـردمسائل مهم زندگى را مطرح سازد و تا پايان عمر, اين مسائل در قلمروفكر او جريان داشت .

3. جـرج مـورلند نقاش حيوانات , از شش سالگى , علاقه خود رابه نقاشى بروز داد. او با اين كه در سـن 41 سـالـگـى زنـدگـى را بـدرود گـفـت ,آثـار گـرانـبـهايى در نقاشى از خود به يادگار گذارد.

((37))

37 - برخورد با فرزندان شهدا

عـلـى (ع ) در رهـگذر, زنى را ديد كه مشك آبى بر دوش گرفته بودوبه خانه مى برد. براى كمك پـيـش رفـت و مـشـك آب را از او گـرفت وبه خانه اش رساند. در ضمن از وضع او سؤال كرد. زن گـفـت :عـلى بن ابى طالب , شوهرم را به ماموريتى فرستاد كه در طى آن اوكشته شد. اينك چند كـودك يـتـيـم بـراى من مانده است و قدرت اداره زندگى آنها را ندارم . فقر باعث شده است كه خدمتكارى كنم .... عـلـى (ع ) بـازگشت و آن شب را با ناراحتى گذراند.

صبح روز بعد,ظرف غذايى را برداشت و به سوى خانه آن زن رفت . در بين راه عده اى خواستند كه ظرف غذا را حمل كنند, اما هر بار حضرت مى فرمود: روزقيامت چه كسى اعمال مرا به دوش مى كشد؟ به خانه آن زن كه رسيد, در زد. زن پشت در آمد و پرسيد: چه كسى هستيد؟ حـضـرت جـواب داد: كـسـى كه تو را كمك كرد و مشك آب را برايت آورد. اينك براى كودكانت خوراكى آورده ام . زن در را گشود و گفت : خداوند از تو راضى باشد و روز قيامت بين من و على بن ابى طالب حكم كند.

حضرت وارد شد و به زن فرمود: نان مى پزى يا كودكانت رانگاه مى دارى ؟ زن گفت : من در پختن نان تواناترم . شما كودكان مرا نگاه داريد. زن آرد را خـمـيـر كـرد و عـلى (ع ) گوشتى را كه همراه آورده بود كباب كرد و با خرما به اطفال خـورانـد. به هر كودكى در كمال مهربانى و باعطوفت پدرى لقمه اى مى داد

و مى فرمود: فرزندم , على را حلال كن . خمير حاضر شد. على (ع ) تنور را روشن كرد. اتفاقا زنى كه على (ع ) را مى شناخت به آن منزل وارد شـد. بـه مـحض آن كه حضرت راديد با عجله خود را به زن صاحبخانه رساند و گفت : واى بر تو! اين پيشواى مسلمانان على بن ابى طالب است . زن كـه از كـلمات گله آميز خود سخت شرمنده و پشيمان شده بود,باشرمندگى به آن حضرت گفت : يا اميرالمؤمنين , از شماخجالت مى كشم , مرا عفو كنيد. حضرت فرمود: از اين كه در كار تو و كودكانت كوتاهى شده است ,من خجالت مى كشم .

((38))

38 - دخترك دروغگو

ريـموند بيچ مى گويد: دختر جوانى را مى شناسم كه اكنون يك دروغگوى درمان ناپذير است . او هنگامى كه هفت سال داشت , هر روزبه كلاس درسى مى رفت كه در آن بيست و پنج نفر از بچه ها تـحـصـيـل مى كردند. پرستارى هر روز او را به مدرسه مى برد و در پايان درس نيزاو را به خانه باز مى گرداند. ايـن پـرسـتـار در ضـمـن , وظـيـفه داشت كه از دخترك مراقبت كند تاتكاليفش را انجام دهد و درس هـايش را بياموزد.

خلاصه اين زن مسؤول تربيت اين كودك بود. در آن زمان , بر حسب روش مـرسـومى كه آموزش و پرورش امروز آن را به كلى بى مصرف مى داند, شاگردان كلاس هر روز بر حسب نمره هاى امتحانات كتبى , طبقه بندى مى شدند. دخترك هر روز همين كه كيف به دست از كلاس خارج مى شد,باپرسش يكنواخت و حريصانه پرستارش كه مى گفت : چندم شدى ؟روبه رو مـى شـد. هـر گاه او مى توانست بگويد: اول يا دوم , كار درست بود. اما سه نوبت پى در پى , اين دخـتـر بى گناه شاگرد سوم شد

كه البته اين رتبه ميان 25 نوآموز, شايان تحسين است , با وجود اين , پرستارش ازكسانى نبود كه اين حقيقت را درك كند. او دو نوبت اول بردبارى كرد,اما بار سوم ديگر نتوانست خوددارى كند و فرياد زد: فردا بايد شاگرداول شوى ! دخـترك روز بعد با تمام تلاشى كه كرد, باز رتبه سوم را به دست آورد.

زنگ آخر كه خورد, پرستار جلو در كلاس در كمين ايستاده بود. همين كه چشمش به او افتاد فرياد زد: چه خبر؟ دخـتـرك كـه جـرات گـفـتن حقيقت را در خودش نمى ديد, پاسخ داد:اول شدم . و اين چنين دروغگويى او آغاز شد ((39)) . بيان : بسيارى از پدر و مادرها به همين گونه رفتار مى كنند وبه اين ترتيب , بار سنگين گناهكارى و مسؤوليت دروغگويى فرزندان خويش را به دوش مى گيرند.

39 - مهربانى به كودك در حال نماز

روزى پـيامبر اكرم (ص ) با جمعى از مسلمانان , در نقطه اى نمازمى گزارد. موقعى كه آن حضرت بـه سجده رفت , حسين (ع ) كه آن موقع كودك خردسالى بود, در پشت پيغمبر(ص ) سوار شد و به پاهاى خودحركت داد و هى هى كرد. وقتى پيغمبر خواست سر از سجده بردارد اورا گرفت و كنار خـود بـه زمين گذارد. باز در سجده هاى ديگر اين كارتكرار شد تا اين كه نماز به پايان رسيد. يك يـهـودى كـه نـاظـر ايـن صـحـنـه بـود,

پس از نماز به حضرت عرض كرد: شما با كودكان خود طورى رفتار مى كنيد كه ما هرگز چنين نمى كنيم . پـيـغـمبر اكرم (ص ) در جواب فرمودند: اگر شما به خدا و رسول اوايمان مى داشتيد, با كودكان خود به عطوفت و مهربانى رفتارمى كرديد. آرى مهر و محبت پيغمبر عظيم الشان اسلام با يك كودك , چنان آن مرد يهودى را تحت تاثير قرار داد كه از صميم قلب , آيين مقدس اسلام را پذيرفت . ((40))

40 - تشويق كودك

روزى عـلى (ع ) در منزل بود و فرزندانش عباس و زينب , كه آن زمان خردسال بودند, در دو طرف آن حضرت نشسته بودند. على (ع ) به عباس فرمود: بگو يك . - يك . - بگو دو. عباس عرض كرد: حيا مى كنم با زبانى كه يك گفته ام , دوبگويم . على (ع ) براى تشويق و تحسين وى , چشم هايش را بوسيد. سپس حضرت به زينب كه در طرف چپ نشسته بود, توجه فرمود. زينب عرض كرد: پدر جان , آيا ما را دوست دارى ؟ حضرت فرمود: بلى , فرزندان ما پاره هاى جگر ما هستند. زيـنـب گـفـت :

دو مـحـبت در دل مردان با ايمان نمى گنجد: حب خداو حب اولاد. ناچار بايد گفت : حب به ما شفقت و مهربانى است ومحبت خالص مخصوص ذات لايزال الهى است . حضرت با شنيدن اين حرف به آن دو, مهر و عطوفت بيشترى مى فرمود و آنان را تحسين و تمجيد مى كرد. رسول اكرم (ص ) فرمود: پدرى كه بانگاه محبت آميز خود فرزندخويش را مسرور مى كند, خداوند به او اجر آزاد كردن بنده اى را عنايت مى فرمايد.

((41))

41 - تكريم فرزند شهيد

خـانم معلمى از كشور ايتاليا, كه به آيين حضرت مسيح بود,نامه اى را كه از ابراز محبت و علاقه به امـام و راه او آكـنـده بود, همراه بايك گردن بند طلا براى ايشان فرستاده و متذكر شده بود كه : ايـن گـردن بـنـد را كه يادگار آغاز ازدواجم هست و آن را خيلى دوست دارم ,تقديم محضر شما مى نمايم . مدتى آن را نگه داشتيم . در آخر با ترديداز اين كه امام آن را مى پذيرد يا نه , همراه ترجمه نـامـه , خـدمـت مـعـظـم لـه بـرديـم . ايـشـان نـامـه و گـردن بـنـد را گرفت

و روى ميزى كه كنارشان قرارداشت گذاشت . دو سه روز بعد اتفاقا دختر بچه دو يا سه ساله اى را آوردند كه پدرش در جبهه مفقودالاثر شده بود. امام وقتى متوجه شد, فرمود: الن او را داخل بياوريد. سـپـس او را روى زانـو نـشاند و صورت مبارك خود را به صورت كودك چسباند و دست بر سر او گـذاشـت .

مدتى به همين حالت , آهسته با او سخن مى گفت . با آن كه فاصله ما با ايشان كمتر از 5/1 متر بود,حرف هاى ايشان براى ما مشخص نبود. سرانجام آن كودك , كه در آغازافسرده بود, در آغوش امام خنديد و به دنبال آن , امام هم احساس سبكى و انبساط كرد. آن گاه ديديم كه معظم له هـمـان گـردبـنـد را بـرداشـت و بـا دست مبارك خود به گردن دختر بچه انداخت و آن دختر بچه درحالى كه از خوشحالى در پوست خود نمى گنجيد از خدمت امام بيرون رفت .

((42))

42 - نتيجه نام بد

مردى به نام شريك بن اعور كه بزرگ قوم خود بود و در زمان معاويه زندگى مى كرد, شكل بدى داشـت . در يـكى از روزهايى كه معاويه در اوج قدرت پوشالى اش بود, شريك بن اعور به مجلس او آمـد. مـعـاويـه از اسم نامطبوع وى و پدرش و نيز از شكل بدش استفاده كرد واو را به باد تحقير و اهانت گرفت . معاويه گفت : نام تو شريك است وبراى خدا شريكى نيست . تو پسر اعورى و سالم از اعـور ((43)) بـهـتـراست . صورت بدگلى دارى و خوشگل بهتر از بدگل است .

چراقبيله ات تو را باوجود اين همه نقص و زشتى به سيادت و آقايى خودبرگزيده اند؟ شـريـك در جـواب گفت : به خدا قسم تو معاويه هستى و معاويه ,سگى است كه عوعو مى كند تو عـوعـو كردى , پس نامت را معاويه گذاردند. تو فرزند حربى و صلح از حرب ((44)) بهتر است . تو فـرزندصخرى و زمين هموار از سنگلاخ بهتر است . با اين همه چگونه به مقام زمامدارى مسلمانان نائل آمدى ؟ سخنان شريك بن اعور, معاويه را خشمگين ساخت . ((45)) در روايـات هـست كه يكى از حقوق فرزند بر پدر, انتخاب نام نيك است . اگر نام خوب باشد كودك سعى مى كند با معناى آن اسم ,خود را تطبيق دهد.

43 - سعادت در رحم مادر

مادر استاد شهيد مطهرى كه از زنان فهميده و با سواد و سخنورروزگار ماست , در مورد شهيد مطهرى كه فرزند چهارم ايشان بود,فرمود: در زمانى كه استاد مطهرى را هفت ماهه حامله بودم , در خواب ديدم كه در مسجد فريمان , تمام زنان روستا نشسته اند و من نيز آن جاهستم . يك دفعه ديـدم كـه خـانـمى محترم و بزرگوار كه مقنعه داشت واردشد, در حالى كه دو خانم ديگر همراه ايشان بودند. هر يك گلاب پاشى را در دست داشتند.

آن خانم به دو زن همراه خود گفت :گلاب بـريـزيـد و آنـهـا روى سر تمام خانم ها گلاب پاشيدند. وقتى به من رسيدند, سه دفعه روى سرم گلاب ريختند. ترس مرا گرفت كه نكند درامور دينى و مذهبى ام كوتاهى كرده باشم . ناگزير از آن خانم پرسيدم :چرا روى من سه دفعه گلاب پاشيدند؟

ايـشـان در جـواب گـفـت : بـراى آن جـنينى كه در رحم شماست . اين بچه به اسلام خدمت هاى بزرگى خواهد كرد. لـذا وقـتى مرتضى به دنيا آمد, با بچه هاى ديگر فرق داشت , به طورى كه در سه سالگى , كت مرا بر دوش مـى انـداخـت و به اتاقى دربسته مى رفت و در حالى كه آستين هاى كت به زمين مى رسيد, به نمازخواندن مى پرداخت . ((46)) رسول اكرم (ص ) مى فرمايد: خوش بخت كسى است كه در شكم مادر سعادتمند باشد.

44 - اثر تربيت در كودك

 

سـهـل شـوشترى از بزرگان عرفاست كه در سن هشتاد سالگى ,به سال 283ه. ق از دنيا رفت . او مـى گـويـد: مـن سـه سـاله بودم كه نيمه هاى شبى ديدم دايى ام محمدبن سوار از بستر خواب برخاسته و مشغول نماز شب است . يك بار به من گفت : پسرم , آيا آن خداوندى كه تو راآفريده ياد نمى كنى ؟ گفتم : چگونه او را ياد كنم ؟ گفت : شب , هنگامى كه براى خواب در بسترت مى آرمى , سه بارازصميم دل بگو: خدا با من است و مـرا مى نگرد و من در محضر اوهستم . چند شب همين گفتار را از ته دل گفتم .

سپس به من گـفـت :ايـن جـمـلـه ها را هر شب هفت بار بگو. من چنين كردم . شيرينى اين ذكردر دلم جاى گرفت . پس از يك سال به من گفت : آنچه گفتم در تمام عمر تا آن گاه كه تو را در گور نهند از جان و دل بگو, كه همين ذكر ومعنويتش دست تو را در دو جهان بگيرد و نجات بخشد. بـه ايـن تـرتـيـب نـور ايـمان به توحيد, در دوران كودكى در دلم راه يافت و بر سراسر قلبم چيره شد. ((47))

45 - شخصيت دادن به كودك

 

على (ع ) مكرر در حضور مردم از فرزندان خود پرسش هاى علمى مى كرد و گاهى جواب سؤال هاى مـردم را بـه آنـهـا مـحـول مـى فـرمـود. يـكـى از نـتـايج درخشان اين عمل , احترام به كودكان و بزرگداشت شخصيت آنان بود. روزى عـلـى (ع ) از فـرزنـدان خـود حسن و حسين (ع )در چند موضوع سؤال هايى كرد و هر يك با عـبـاراتـى كوتاه , جواب هايى حكيمانه دادند. آن گاه حضرت متوجه حا اعور كه در مجلس حاضر بود گرديدوفرمود: اين سخنان حكيمانه را به فرزندان خودتان بياموزيد, زيراموجب تقويت عقل و مل انديشى و صاحب نظرى آنان مى گردد.

((48))

46 - نهى از سرزنش

 

در صـدر اسـلام , ابـوجهل همواره مزاحم رسول اكرم (ص ) و مانع پيشرفت اسلام بود. او به علت سـوءنـيت و جاه طلبى , مرتكب جنايات عظيمى شد و در بين مسلمانان به ناپاكى و خيانت معروف گـرديـد. فرزندش عكرمه , چندى پس از مرگ وى , شرفياب محضررسول اكرم (ص ) شد و اسلام اختيار كرد. پيغمبر اكرم (ص ) او راپذيرفت , در آغوشش گرفت و به او آفرين گفت . مردم درباره اومى گفتند: اين فرزند دشمن خداوند است . عكرمه از ملامت و سرزنش مردم , به رسول اكرم (ص ) شكايت برد. ايشان مردم را از ملامت وى نهى فرمود و در زمينه جمع آورى زكات , شغلى به او داد. ((49))

47 - تامين معاش زندگى كودك , عبادت است

 

مـردى از انـصـار فـوت كـرد, در حالى كه داراى چند طفل صغير بود. وى اندك سرمايه اى را كه داشـت , قبل از مرگ , به قصد عبادت و جلب رضاى خداوند خرج كرده بود. براى همين فرزندانش پـس از مرگ اوبه گدايى افتادند. اين خبر به اطلاع پيغمبر اكرم رسيد. ايشان پرسيد:باجنازه اين مرد چه كرديد؟ گفتند: دفنش نموديم . فـرمودند: اگر قبلا مى دانستم , نمى گذاشتم او را در قبرستان مسلمانان دفن كنيد. او مال خود را بدون توجه به فرزندانش از دست داده و آنها را چون گدايان , بين مردم رها نموده است . ((50))

بـيـان : الـبـته مسؤوليت پدران , تنها اداره زندگى مادى فرزندان نيست ,بلكه بايد به فكر پرورش روحى آنان نيز باشند. على (ع ) مى فرمايد:بخشش و تفضل هيچ پدرى بهتر از عطيه ادب و تربيت پسنديده نيست . ((51))

48 - تاثير نژادهاى شايسته در تربيت كودك

 

روزى مامون الرشيد به يكى از خواص و محارم خود گفت : توازروش من آگاهى . من به بعضى نزديك مى شوم و آنها را به عنوان يكى ازبستگان خود معرفى مى كنم و به شغل هاى مهم و حساس مـى گـمـارم , امـابرخلاف انتظارم , به جاى مهر و صفاى متقابل , از آنها بى وفايى مى بينم . علتش چيست ؟ وى در جـواب گـفت : مربيان كبوترهاى نامه رسان , ابتدا از ريشه خانوادگى و نژاد كبوتر تحقيق مى كنند. وقتى مطمئن شدند كه كبوترمورد نظر, از نژادى شايسته است ,

به تربيتش مى پردازند و نـتـيـجه مطلوب مى گيرند. اما تو مردمى را انتخاب مى كنى كه ريشه خانوادگى ندارند و مدارج كـمـال را نـپيموده اند. آنها را به مقام هاى مهم مى رسانى در حالى كه صلاحيت آن را ندارند. پس نبايد از چنين مردمى انتظارى داشته باشى . ((52)) قـرآن كـريـم از زبـان نـوح (ع ) مى فرمايد: پروردگارا, اين مردم كافروگمراه را از صفحه زمين بـرانـداز, چرا كه اگر آنها را به حال خودواگذارى , از طرفى مايه گمراهى ديگران مى شوند و از طرف ديگر,فرزندانى كه مى آورند آلوده و پليد خواهند بود.

49 - ملايمت با كودك

ام الـفـضـل , هـمـسر عباس بن عبدالمطلب , دايه حضرت حسين (ع ) مى گويد: روزى رسول اكـرم (ص ) حـسـيـن (ع ) را كـه درآن مـوقـع طـفـل شـيرخوارى بود, از من گرفت و در آغوش كـشـيـد. كـودك لباس ايشان را خيس كرد. من طفل را با چنان شدتى از آن حضرت جدا كردم كه گريان شد. حضرت به من فرمود: ام الفضل آرام باش ! آب , لباس مرا تطهير مى كند, ولى چه چيزى مى تواندغباركدورت و رنجش را از قلب فرزندم حسين , برطرف نمايد. ((53))

50 - استقبال از كودك

رسـول اكـرم (ص ) نـشـسـته بود كه حسن و حسين (ع ) وارد شدند. حضرت به احترام آنها از جاى بـرخـاسـت و بـه انتظار ايستاد. كودكان كه هنوز در راه رفتن ضعيف بودند, آرام پيش مى آمدند و پيامبر(ص )همچنان منتظر ايستاده بود. سرانجام رسول اكرم (ص ) به طرف آنهارفت , بغل باز كرد, هر دو را بر دوش خود سوار نمود و به راه افتاد,درحالى كه مى فرمود: فرزندان عزيزم , مركب شما چه خوب مركبى است و شماها چه سواران خوبى هستيد! ((54)) امـام رضـا(ع ) مـى فـرمـايـد: لازم اسـت بـا اطـفـال و بزرگسالان , مؤدب ومحترمانه معاشرت كنى . ((55))

51 - خوشحال نمودن كودك

مـردى بـه نـام يعلى عامرى از محضر رسول اكرم (ص ) خارج شد تا درمجلسى كه دعوت داشت شـركـت كند. كنار منزل پيامبر, حسين (ع ) را ديدكه با كودكان مشغول بازى است . طولى نكشيد رسـول اكـرم (ص )بااصحاب خود از منزل خارج شد. وقتى حسين (ع ) را ديد, دست هاى خود را باز كرد و از اصحاب فاصله گرفت . به طرف فرزندش رفت تااورا بگيرد. كودك خنده كنان اين طرف و آن طـرف مـى گـريـخـت ورسـول اكـرم (ص ) نـيـز خندان از پى او حركت مى كرد.

وقتى او را گرفت ,دست هاى پر محبت خود را زير چانه و پشت گردن او نهاد و لبانش رابوسيد. ((56)) پيامبر اكرم (ص ) مى فرمايد: كسى كه دختر بچه خود را شادمان كند, مانند كسى است كه بنده اى از فـرزنـدان اسـماعيل ذبيح اللّه (ع ) راآزاد كرده باشد و آن كس كه پسر بچه خود را مسرور كند و ديده او راروشن سازد, مانند كسى است كه ديده اش از خوف خداوند گريسته باشد. ((57))

52 - تاثير شير دادن كودك در حال وضو

شـيـخ مـرتـضـى انـصارى (متوفى 1281 ه . ق . ) كه در نجف اشرف مدفون است , از علما و مراجع برجسته قرن سيزدهم بود و كتاب هاى درسى مكاسب و رسائل كه در حوزه هاى علميه تدريس مـى شـود, ازتـالـيـفـات ايـشان مى باشد. وى زاهد و عابدى بى مانند بود و از نظر علم وجنبه هاى معنوى , يگانه عصر به حساب مى آمد. وقـتى به مادرش گفتند: فرزندت به درجات عالى علم و تقوارسيده است وى در پاسخ گفت : من در انتظار آن بودم كه فرزندم ترقى بيشترى داشته باشد, زيرا من به او شير ندادم مگر اين كه با وضو بودم وحتى در شب هاى سرد زمستان هم بدون وضو او را شيرنمى دادم . ((58))

53 - تاثير محيط خانوادگى در تربيت كودك

عـلـى (ع )در مـورد شـخـصـيـت بـزرگ و الـهى خويش كه آن را مديون تربيت هاى نبى گرامى اسلام (ص ) مى داند مى گويد: شما قرابت مراباپيغمبر(ص )و منزلت مخصوصى كه نزد آن حضرت داشـتـم بـه خوبى مى دانيد. طفل خردسالى بودم كه پيغمبر(ص ) مرا در دامان خودمى نشاند, در آغـوشـم مـى گـرفت و به سينه خود مى چسباند. گاهى مرا دربستر خواب خود مى خوابانيد و از مـودت , صـورت بـه صـورت مـن مـى ساييد

و مرا به استشمام بوى لطيف خود وا مى داشت . براى مـن هـرروز از سـجـايـاى اخـلاقـى خود, پرچمى مى افراشت و امر مى فرمودتااز رفتار وى پيروى كنم . ((59)) حـضـرت امـام حـسـين (ع ) در جواب عبيداللّه بن زياد كه او رادعوت به سازش كرده بود فرمود: دامن هاى پاكى كه مرا تربيت كرده اند, از پذيرش ذلت ابا دارند. ((60))

54 - نقش مادر در تربيت كودك

مـحمد حنفيه فرزند على بن ابى طالب (ع ) است . البته مادر وى فاطمه (س ) نيست . وى در جنگ جـمـل , عـلمدار لشكر بود. على (ع ) به او فرمان حمله داد. محمد حنفيه حمله كرد, ولى دشمن با ضـربـات نيزه وتير جلو علمدار را گرفت . در نتيجه محمد از پيشروى بازماند. حضرت خود را به او رساند و فرمود: از ضربات دشمن مترس , حمله كن . وى قدرى دوباره پيشروى كرد, ولى باز متوقف شد. على (ع ) ازضعف فرزندش سخت آزرده خاطر شـد. نـزديـك او آمـد و بـا قـبـضـه شـمـشـير به دوشش كوبيد

و فرمود: اين ضعف و ترس را از مادرت به ارث برده اى . يعنى من كه پدر تو هستم ترسى ندارم . ((61)) رسـول اكرم (ص ) در مورد انتخاب همسر, كه نقش اساسى درتربيت فرزند دارد مى فرمايد: موقع انتخاب همسر دقت كن كه فرزندت را در رحم چه شخصى مى خواهى قرار دهى . ((62))

55 - نام زيبا براى كودك

عـمـر دخـترى داشت كه نامش عاصيه بود. عاصيه يعنى گناه كار. رسول اكرم (ص ) آن اسم را تغيير داد و او را جميله يعنى زيباناميد. زيـنب دختر ام سلمه , بره نام داشت . بره يعنى نيكوكار. از اين كلمه خودستايى و خودپسندى اسـتـشـمام مى شد و كسانى درباره آن زن مى گفتند كه با اين اسم مى خواهد ادعاى پاكى نمايد. بـراى ايـن كه موردتحقير و بى احترامى مردم واقع نشود, رسول اكرم (ص ) اسم او رابه زينب تغيير دادند. احمدبن ميثم از على بن موسى الرضا(ع ) سؤال كرد:

چرا اعراب فرزندان خود را به نام هاى سگ و يوزپلنگ و نظاير آنها نامگذارى مى كردند؟ حـضـرت در جـواب فـرمـود: عرب ها, مردان جنگ و نبرد بودند. اين اسم ها را روى فرزندان خود مى گذاردند تا وقت صدا زدن , دردل دشمن ايجاد هول و هراس نمايند. ((63))

56 - پدرى مهربان

در دوران كوتاه حكومت سراسر عدل حضرت على (ع ) مقدارى عسل به بيت المال مسلمين آوردند. پـدر يـتـيمان دستور داد كودكان بى سرپرست را از گوشه و كنار حاضر كنند. اين خبر به گوش اطفال بى كس رسيد. آنها از خوشحالى گويى بال درآوردند و به سوى پدرمهربان خود شتافتند. حـضـرت مـوقـعى كه عسل را بين كودكان تقسيم مى فرمود, با دست خود آن را به دهان يتيمان مـى گذاشت . اطرافيان وقتى اين عمل حضرت را مشاهده كردند, از اين كه امام و خليفه مسلمين چنين باكودكان برخورد مى كرد تعجب نمودند. يكى گفت : اين عمل درشان شما نيست . حـضرت فرمود: امام پدر يتيمان است . عسل به دهان يتيمان مى گذارم و به جاى پدران از دست رفته شان , به آنها مهربانى مى كنم ... ! آن روز, مردم از اين برخورد ملايم و پدرانه امام درس بزرگى گرفتند. ((64))

57 - اثر ايمان در كودك

هنگامى كه حضرت يوسف را در بازار مصر در معرض فروش قرار دادند, مردى با ديدن چهره پاك و مـعـصـومـانـه آن حـضرت متاثر شدو رو به مردمى كه براى خريد و فروش برده جمع شده بودند گفت :به اين كودك غريب و بى گناه رحم كنيد و با او مهربان باشيد. حـضـرت يوسف كه با وجود سن كم , از ايمان و اعتماد به نفس كاملى برخوردار بود, به آن مرد رو كرد و گفت : آن كس كه خدا را دارد,گرفتار غربت و تنهايى نمى شود. ((65))

58 - اثر تربيت در كودك

 

آن مـرد بـزرگ ((66)) , چـنـدين بار به محضر امام زمان (ع ) شرفياب شده بود. آن گاه كه كودكى بـيش نبود, روزى در مجلسى نشسته بود. ازهر موضوعى سخنى به ميان آمد تا اين كه به غيبت از بعضى افرادكشيده شد. آن كـودك خداترس نتوانست طاقت بياورد و در آن جا گوش به غيبت بسپارد. مى دانست اگر او آنـهـا را از غـيبت باز دارد, به جهت كمى سن , از او نخواهند پذيرفت . گريه كنان از مجلس گناه بـيـرون آمد. گريه او همه را به تعجب واداشت . كسانى كه او را نمى شناختند, فكركردند گريه او هـمـچـون گـريـه ديـگـر كودكان زود رنج است . وقتى از اوعلت گريه را پرسيدند, كودك نگاه مـعـنـادارى بـه آنـها كرد و گفت : چگونه در مجلسى بنشينم كه در آن آشكارا گناه و نافرمانى خدامى شود. ((67))

59 - اثر توكل به خدا در كودك

 

وقتى حضرت محمد(ص ) سه ساله بود, روزى به دايه اش حليمه گفت : مادر! روزها برادرانم كجا مى روند؟ عزيزم آنها گوسفندان را به صحرا مى برند. مادر, چرا مرا با خود نمى برند؟ آيا مايلى بروى ؟ بله مادر. حليمه روز بعد محمد(ص ) را شستشو داد و موهايش را روغن زدو به چشمانش سرمه كشيد و يك مـهره يمانى كه به نخ كشيده بود, براى محافظت او به گردنش آويخت . آن طفل سه ساله كه اين عمل را خرافى مى دانست , مهره را با آزردگى از گردن درآورد و گفت : مادر, خدابهترين حافظ براى من است . ((68))

60 - كودكى , رمز بزرگى حاتم طايى

وقـتـى كه حاتم طايى از دنيا رفت , برادرش خواست جاى او رابگيرد. حاتم مكانى ساخته بود كه هفتاد در داشت . هر كس از هر درى كه مى خواست وارد مى شد و از او چيزى طلب مى كرد و حاتم بـه اوعـطـامى كرد. برادرش خواست در آن مكان بنشيند و حاتم بخشى كند. مادرش گفت : تو نمى توانى جاى برادرت را بگيرى , بيهوده خود رابه زحمت مينداز. برادر حاتم توجه نكرد. مادرش براى اثبات حرفش ,لباس كهنه اى پوشيد

و به طور ناشناس نزد پسرش آمد و چيزى خواست . وقتى گـرفـت از در ديـگـرى رجوع كرد و باز چيزى خواست . برادر حاتم با اكراه به او چيزى داد. چون مادرش اين بار از در سوم بازآمد و چيزى طلب كرد, برادر حاتم با عصبانيت و فرياد گفت :تودوبار گرفتى و باز هم مى خواهى ؟! عجب گداى پررويى هستى ! مـادرش چـهـره خـود را آشكار كرد و گفت : نگفتم تو لايق اين كارنيستى . يك روز هفتاد بار از بـرادرت به همين شكل چيزى خواستم .

اوهيچ بار مرا رد نكرد. من فرق تو را با او وقتى دانستم كه شيرمى خوردى . تو يك پستان در دهان مى گرفتى و دست ديگر را روى پستان ديگر مى گذاشتى تـا ديـگـرى از آن نـخـورد, امـا او بـا ديـدن طـفـلـى ديـگـر, پستان را رها مى كرد و در اختيار او مى گذاشت . ((69))

61 - خداشناسى فطرى در كودك

 

چـون هـنـگـام آن رسيد كه آفتاب دولت ابراهيم خليل (ع ) از مشرق سعادت طلوع كند, منجمان نمرود را اطلاع دادند كه امسال پسرى به وجود خواهد آمد كه حكومت تو به دست او زايل مى شود. نـمـرودبراى پيشگيرى دستور داد: هر پسرى كه در عرصه ملك او به وجود آيداو را بكشند. موقع ولادت ابـراهيم فرا رسيد و متولد گرديد. مادرابراهيم از بيم گماشتگان نمرود, فرزند خود را در چـيـزى پـيـچـيـد وبه غارى برد, در آن جا نهادش و در غار را محكم كرد و بازگشت .

روزبعد در فـرصـتـى به كودكش سر زد و وى را صحيح و سالم يافت . مادر با تعجب ديد كه كودكش انگشت سـبـابـه خـود را بـه عـادت اطـفال دردهان گذاشته است و مى مكد و با آن تغذيه مى شود. مادر مـقدارى اورا شير داد و بازگشت . از آن به بعد هر وقت فرصت مى يافت به غارمى رفت و ابراهيم را شير مى داد. هـفـت سـال گـذشـت و ابراهيم همچنان مخفيانه مى زيست . ازهمان وقت , آثار عقل و فراست از پيشانى مباركش هويدا بود. روزى ازمادر خود سؤال كرد: آفريدگار من كيست ؟ مادر جواب داد: نمرود. - آفريدگار نمرود كيست ؟ مـادر از جـواب او فـرو مـانـد و دانـست اين پسر همان است كه بناى ملك نمرود را خراب خواهد كرد. ((70))

62 - حداقل حمل كودك

زنى تنها شش ماه پس از ازدواج , كودكى به دنيا آورد. خليفه دوم گفت : لابد اين زن , سه ماه قبل از ازدواج , زنا كرده است و اين كودك ,مولود آن است . پس بايد بر اين زن , حد زنا جارى شود. عـلى (ع ) كه از اين ماجرا خبردار شد, به نزد خليفه دوم آمد و فرمود:اين نوزاد حلال زاده است و به شوهر قانونى و شرعى زن تعلق دارد. عمر با ناباورى پرسيد: يا اباالحسن , به چه دليل اين حرف رامى زنيد؟ حضرت فرمود:

خداوند در كتابش , مدت حمل و دوران شيرخوارگى كودك را دو سال و نيم يعنى سـى مـاه مـعـيـن كـرده اسـت وازطـرفـى مـى فـرمـايـد: مادران به كودكانشان دو سال كامل (حولين كاملين ) شير بدهند, پس معلوم مى شود كه حداقل حمل مى تواندشش ماه باشد. خليفه دوم كه ديگر در برابر اين استدلال محكم و پولادين , حرفى براى گفتن نداشت , دستور داد زن بـى گـنـاه را آزاد كـنـنـد. آن گـاه براى چندمين بار گفت : اگر على (ع ) نبود, عمر هلاك مى گشت . ((71))

63 - نوازش يتيمان

هنگامى كه خبر شهادت مسلم بن عقيل به سيدالشهداء(ع ) رسيد,به خيمه مخصوص خود وارد شـد و دخـتـر مـسـلـم را پـيـش خود خواند. اودخترى سيزده ساله بود كه با دختران آن حضرت مـصـاحـبت مى كردوبا آنها انس و الفت داشت . وقتى به خدمت حضرت رسيد, ايشان او رادلدارى فـراوان فـرمـود و بـيش از هميشه با او به مهربانى رفتار كرد.

دخترمسلم دريافت كه ممكن است پـيـش آمـدى شـده بـاشد, پس پرسيد:يابن رسول اللّه , با من چنان ملاطفت مى كنى كه با يتيمان مى كنى !مگرپدرم را شهيد كرده اند؟ ابـاعـبـداللّه (ع ) نـتـوانـست طاقت بياورد و به سختى گريست . آن گاه فرمود: اى دخترك من , انـدوهـگـيـن مـباش ! اگر مسلم نباشد, من پدرواراز تو پذيرايى مى كنم . خواهرم , مادر تو است و دختران و پسرانم ,برادران و خواهران تو. ((72))

64 - اهميت سرپرستى از يتيم

اصحاب و ياران , گرد پيامبر اسلام (ص ) را گرفته بودند و به سخنانش گوش مى دادند. ناگهان ديـدنـد پسر بچه اى نزد پيامبر(ص ) آمدو گفت : اى پيامبرخدا, من پسرى هستم كه پدرم از دنيا رفته است , مادرو خواهرم نيز بى سرپرستند. از آنچه خداوند به شما عنايت فرموده است به ما كمك كن . پيامبر(ص ) به بلال فرمود: به خانه من برو و هر غذايى كه يافتى آن را بياور. بـلال به حجره هايى كه مربوط به پيامبر(ص ) بود رفت وپس ازجستجو 21 دانه خرما پيدا كرد و به خـدمـت ايـشان آورد.

پيامبر(ص ) به آن پسرك فرمود: بيا اين خرماها را از من بپذير. هفت دانه آن مال خودت , هفت دانه ديگر مال خواهرت , و هفت دانه باقيمانده مال مادرت باشد. در اين هنگام يكى از اصحاب به نام معاذ, دست نوازش بر سر آن يتيم كشيد و گفت : خداوند تو را از يتيمى بيرون آورد و جانشين پدرت سازد. پيامبر(ص ) به معاذ فرمود: محبت تو را به اين يتيم ديدم . بدان كه هركس يتيمى را سرپرستى كند و دسـت نـوازش بـر سـر او بـكـشـد,خـداونـد بـه تـعـداد هـر مـويـى كـه از زيـر دسـت او مـى گـذرد,پاداش شايسته اى به او مى دهد, گناهى از گناهان او را محو مى سازد ومقام او را بالا مى برد. ((73))

65 - فرق گذاشتن در احترام بين پدر و پسر

مـردى بـا پسرش به عنوان ميهمان بر على (ع ) وارد شد. على (ع ) بااكرام و احترام بسيار آنها را در صـدر مـجـلـس نـشـانـد و خـودش روبـه روى آنـها نشست . موقع صرف غذا رسيد. غذا آوردند و صرف شد. بعد از غذا, قنبر غلام معروف على (ع ) حوله و تشت و ابريقى براى شستن دست آورد. عـلـى (ع ) آنها را از دست قنبر گرفت و جلو رفت تا دست ميهمان رابشويد. ميهمان خود را عقب كشيد و گفت : مگر چنين چيزى ممكن است كه من دست هايم را بگيرم و شما آنها را بشوييد.

على (ع ) فرمود: برادر تو مى خواهد عهده دارخدمت توشود. خلاصه حضرت با اصرار زياد دست ميهمان را شست . آن گاه به پسر برومند خود محمدبن حنفيه گـفـت : ايـنـك تـو دسـت پسر رابشوى . من كه پدر تو هستم دست پدر را شستم و تو دست پسر رابشوى . اگر پدر اين پسر در اين جا نمى بود و تنها خود اين پسر,ميهمان ما بود, من خودم دستش را مـى شـسـتـم . اما خداوند دوست داردآن جا كه پدر و پسرى هر دو حاضرند, بين آنها در احترام گذاشتن فرق گذاشته شود. ((74))

66 - فقر, گهواره نبوغ كودكان

گفته اند: فقر در شرايط خاص , گهواره نبوغ است . ابـومقام خاتم الشعراء, مؤلف كتاب حماسه و كتاب هاى نغزديگر كه در خانواده اى فقير چشم به دنيا گشوده بود, مدت ها براى گذران زندگى , سقايى مى كرد. يـاقـوت حـمـوى نويسنده كتاب معجم البلدان , بزرگ ترين كتاب جغرافيايى اسلام كه در قرن شـشـم هجرى نگاشته شده و در ده جلدبزرگ به چاپ رسيده است و هم اكنون بزرگ ترين منبع بـراى شناختن اوضاع شهرها در ادوار گذشته مى باشد,

برده اى بيش نبود كه ابراهيم حموى وى را بـراى كـسب و تجارت به شهرها مى فرستاد. اوكه در مسافرت هاى خود يادداشت هايى از اوضاع جـغـرافـيـايـى و طـبـيعى شهرها برمى داشت , سرانجام همه آنها را تدوين نمود و به صورت كتابى درآورد. نـابـغـه زمان , اميركبير, آشپززاده بود.

او از ميان توده هايى برخاسته بود كه رنج و محنت و فشار استبداد حكام زمان خود را به خوبى چشيده بودند. اين تجارب و مشاهدات تلخ بود كه او را مردى نيرومندو متكى به نفس بار آورد. ((75)) بـيـان : اگـر كـودكان و والدين آنها قبول كنند كه چه بسا فقروسختى براى كودكان , زمينه بروز اسـتـعـدادهـاى آنهاست , از رنج ها وسختى ها استقبال مى كنند, به شرط آن كه شرايط تحصيل و پيشرفت افراد, از ناحيه كسانى كه در امر تعليم و تربيت دخالت دارندفراهم شود.

67 - اولاد حقيقى امير كبير

در مـاه صفر سال 1267 ه . ق . به امير كبير اطلاع دادند كه درپايتخت ,چند بيمار مبتلا به آبله پيدا شـده است كه سعى و كوشش براى بهبود آنهامؤثر واقع نشده است و آنها مرده اند. امير از شنيدن ايـن خبر به شدت نگران شد و بى درنگ دستور داد كه در تمام شهر تهران و ولايات نزديك , برنامه آبـلـه كوبى اجرا شود تا بيمارى گسترش پيدانكند. در آن روزها تزريق واكسن آبله و بيمارى هاى ديـگـر مـرسـوم نـبـود و مـردم راضى نبودند كه واكسن پيشگيرى اين بيمارى به آنها تزريق شود.

ازطرفى چند تن از مارگيرها و دعا نويس ها شايع كرده بودند كه تزريق واكسن , موجب نفوذ اجنه در خون مى شود و ممكن است شخص به جنون مبتلا شود. چـنـد روز پـس از آغـاز آبـله كوبى به اميركبير خبردادند كه مردم به علت جهل حاضر نيستند كه واكـسـينه شوند. اميركبير دستور داد كه هركس حاضر نشود آبله بكوبد, بايد پنج تومان جريمه به صندوق دولت بپردازد. روزى پاره دوزى را كه طفلش بر اثر بيمارى آبله مرده بود, به نزد اوآوردند. امير كه جسد طفل را نـگـريـست فرياد زد:

ما كه براى نجات بچه هايتان آبله كوب فرستاديم , واى از جهل و نادانى شما مردم ! پس از آن اميركبير را گريه مجال نداد و هق هق گريست . چندتن ازاطرافيان خواستند او را آرام كـنند, اما او گفت : ما مسؤول مرگ اين مردم هستيم . اينها فرزندان حقيقى من هستند. مسؤول نـادانى آنها نيزماهستيم . اگر در هر كوى و برزن , مدرسه و كتابخانه داير شود,جهل ونادانى ريشه كن مى شود و مارگيرها و دعانويس ها مى روند دنبال كارشان . ((76))

68 - پاكى , شرط رسيدن به كمال است

 

ابوسلمه گويد: همراه عمربن خطاب به مكه رفتيم و در مراسم حج شركت نموديم . در مجلسى شـخـصـى نـزد عـمر آمد و گفت : من درحال احرام بيرون آمدم و تخم شترمرغى را ديدم , آن را برداشتم وشكستم و پختم و خوردم , حال چه چيز به عنوان كفاره بر من واجب است ؟ عمر گفت : در اين باره چيزى به نظرم نمى رسد. اين جا بنشين شايدخداوند مشكل تو را به وسيله بعضى از اصحاب رسول خدا حل كند.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نهج می باشد